۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

+18








امروز می خواهم خاطره ای را برایتان نقل کنم از برخوردم با یکی از فاحشه های ایرانی در سفری که به یکی از کشورها داشتم .برایم مهم نیست دوستان چه قضاوتی روی من می کنند. تنها می توانم بگویم که برخوردم با این خانم در یک کتاب فروشی بود نه .....، ازهمین ابتدا موتور افکارتان را خاموش کردم که خدای نکرده فکرتان به جاهای منحرف نشود. در یکی از شهرهای آلمان روزی برای خرید قدم میزدم ، و به دنبال یک کفش برای خانمم می گشتم که سایز پایش را داده بود تا برایش بخرم . در کنار کفش فروشی ایستاده بودم و به کفش ها نگاه میکردم که چشمم به یک کتاب فروشی افتاد که کتابهای فارسی را هم می فروخت ، اتفاقا درون ویترینش کتاب شاهنامه را گذاشته بود که خیلی به چشم می آمد .نمی دانم چی شد که همانموقع غروری وجودم را فرا گرفت و افتخاری بود برایم که ایرانی هستم . و همانوقت به یاد سفر حسنین هیکل که اوائل انقلاب به ایران آمده بود افتادم که وقتی خبرنگار از او پرسید که شما مصریها عرب نبودید پس چه شد که اسمتان در ردیف عربها درآمد . جالب است که این دانشمند مصری جواب می دهد .برای اینکه ما شاعر بزرگی چون فردوسی نداشتیم . چقدر خوشحال شدم که در یک کشور بیگانه اینگونه کتاب شاهنامه باعث افتخارم شده بود .با همین شوروشوق بودم که وارد کتابخانه شدم وبه دیدن کتابها پرداختم اتفاقا چقدرآثارصادق هدایت وبعضی از روشنفکران به چشم می خورد . همانوقت با یکی از ایرانیهایی که در همان کتاب فروشی بود وارد بحث شدم و حرفهای زیادی ایشان برای گفتن داشت . در حین صحبت بودیم که خانمی نیز وارد بحث ما شد و که چقدرایشان اطلاعات زیادی از ادبیات و سینمای ایران داشت .در حین صحبتش وقتی فهمید که خبرنگارم و تا حدودی با مطبوعات درارتباطم و با بروبچه های سیاسی می پلکم .درددلش تاره شد. از زندگیش در ایران گفت که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده و یکی از دغدغه هایش نماز بود که پدرش عجیب روی این مسئله حساس بود تا جایی که او را برای خواندن نماز کتک می زده است . ازجلسلت مذهبی در خانه شان که پررونق بود ، گفت که یکی از جلساتی که طبق سنوات هرساله برگزار می شد روضه عمر بوده است . از انقلاب برایم گفت ، ازدانشگاهی که در ایران تحصیل می کرد گفت . و یکی از رشته هایی که علاقه داشته تاتر بود که پدرش برای اینکه ارق مذهبی داشته نگذاشته اودر آن رشته تحصیل کند و مجبور می شود در رشته پرستاری تحصیل کند . و اتفاقا برای من گفت که در دوران جنگ چند باری برای پرستاری به اهوازاعزام شده بود . و چیزی که دلم را سوزاند این بود که گفت در آن دوران جنگ که همه دغدغه هاشان کمک بود و ایثار گری ، چگونه شخصی که خود را عالم دهر میدانست و ادعای مذهبی می کرد .در همان بیمارستان به او تعرض کرده است . و از آن موقع بود که وضعیت فکریش به هم می ریزد و دچار یک دوره بیماری روحی می شود . و این دوره دو سه سالی طول می کشد تا اینکه تصمیم می گیرد ازایران خارج شود . و به آلمان مهاجرت می کند . و سالهاست که در این کشور زندگی می کنم و هم کار تاتر می کنم و هم در یک دیسکو شبها کار می کند. به او گفتم که شما با این اطلاعاتی که دارید خوب نیست در یک دیسکو گارسونی یا آشپزی کنی . گفت اتفاقا من همچین کارهایی را انجام نمی دهم .با تعجب گفتم پس در آنجا چه می کنید . او به راحتی گفت که شبها برای مهمانان استرپ تیز انجام می دهم . ناگهان دلم شکست و در دلم گفتم نه به آن غروری که در ابتدای ورودم به کتابفروشی که با دیدن کتاب شاهنامه دیدم .نه به اینکه یک هموطنم با این همه معلومات در یک کشور بیگانه و برای بیگانگان خود را عرضه کند .واقعا باید چه کنیم که هم تعرض جنسی نشویم .و یا تعرض روحی و یا تعرض اعتقادی .من نمی گویم که وقت این تجاوزات در کشور ما است .ولی این را میدانم که در کشورهای پیشرفته اگر کسی مرتکب همچون عملی شد باید تاوانش را نیز پس دهد . ولی براستی در کشور ما هم اینگونه است؟ واقعا جوابگو کیست؟به نظر من آنهایی باید جوابگو باشند که :

از آب زلال آب می خورند و از آب گل آلود نان

در آخر وقتی از او پرسیدم که دوست نداری به ایران برگردی؟حرفی زد که آتشم زدواینگونه گفت که :شما شاید یک بار قرآن را از اول تا آخرش خوانده اید ؟ راستش بهم خیلی برخورد که یک تن فروش این حرف را بهم زد ، گفتم چطور مگه ؟گفت: خدا در قرآن سوره نساء آیه ۹۷ می فرماید ."کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند، وقتی فرشتگان جانشان را می گیرند ، می گویند ، شما در زندگی دنیوی در چه حالی بودید ؟ آنان پاسخ می دهند ، ما روی زمین بینوا و بیچاره بودیم .و فرشتگان به آنان می گویند : آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان کسانی هستند که منزلگه نهایی آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدی است ." من نیز برای خودم یک نوع هجرت کردم تنها سکوت کردم واز کتابفروشی خارج شدم . براستی که حرفی برای گفتن نداشتم.خدایا آخر مگر ما ایرانیان چه کردیم که اینگونه باید تاوان پس بدهیم .به خدا غلط کردیم ُما را ببخش و از سر تقصیراتمان در گذر.

۱ نظر:

  1. سلام
    مدتی است که پست جدید نداشته اید جناب صلواتی .
    مشغله ی کاری زیاد شده ؟
    با مطلب : " خروج ایدئولوژی از سیاست " در خدمتتان هستم .

    پاسخحذف