۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

از این شاخه به آن شاخه پریدن

اگر ازاین شاخه به آن شاخه پریدن من

چیزی دستگیرت نشه , باختی


به طرف محل کارم می رفتم و درحال گوش کردن رادیو بودم , مجری برنامه می گفت در ژاپن موبایلی اختراع شده که با کشیدن بر روی شلوار و جریان الکتریسیته باطریش شارژ می شه. واقعا باید آنها را با ایمان و خدا دوست نامید که ازنعمتی به نام عقل که خدا در اختیارشان گذاشته به بهترین نحو از آن استفاده می کنند و یا ما را که در تقلا هستیم در ایام محرم هزار بامبول در می آوریم که یک قداره به یاد امام حسین بر فرق سرمان بزنیم ؟ باید کم کم اندیشه مان در ارتباط با دین را به جهاتی دیگر سوق دهیم که واقعا راهگشایمان باشد. باید گونه ای رفتار کنیم که دیگر هر کسی به خود جرات ندهد خود را متولی دین بداند . باید واقعا سوال کرد که این مصلی هایی که با هزینه های وحشتناک در شهرهایی چون تهران و اصفهان و دیگر جاها ساخته می شود کاراییش چیست ؟ در کشوری که بعضی از مردمش به نان شبشان محتاج هستند و حتی به جایی می رسند که کلیه های خود و حتی فاجعه آمیز تر از آن اینکه ناموس خود را برای امرار معاش می فروشند این مکانها چه لزومی دارد ؟ چه زیبا حضرت علی در خطبه ۲۳۳ نهج البلاغه می فرمایند که :


(( و بدانید ، خدا به شما رحمت کند. شما در روزگاری زندگی میکنید که گوینده حق اندک
و زبان برای راستگویی کند است ، و کسی که ملتزم به حق است خوار شمرده میشود
. مردم این زمان ، گرفتارگناهند و چرب زبانی و تملق در میانشان شایع است
. جوانانشان بد خلق و خشن هستند و پیرشان گنهکار ، عالمشان منافق و قاری ( زاهدشان )
در محبت ریاکار . کوچک ایشان بزرگشان را تعظیم نمی کند و توانگرشان فقیر را در
معیشت یاری نمی کند.))

باید هر جور است برای بقا ء خود و فرزندانمان دیگر به خود بیاییم و به فکر چاره ای باشیم . کاش اقلا به اندازه بعضی حیوانات که وقوع زلزله را هشدار می دهند کسی قبولمان داشت و هشدارمان را جدی می گرفت. باید گریست به ملتی که اختلاف دوفوتبالیستی چون مایلی کهن و قلعه نویی برایشان از کشته شدن استاد فیزیک این مملکت ارجح تراست . چند وقت پیش تلویزیون داشت اشک ریختن یک هوادار استقلال را به خاطر شکست مقابل پرسپولیس نشان می داد که مثل ابر بهار گریه می کرد و هیچ گاه این جوان شاید به فکرش هم خطور نکند که فاجعه وقتی است که نابغه های این کشور از این کشور در حال کوچ کردن هستند و آن موقع است که باید ضجه و نعره زد. تا اندیشه و عقلمان را به کار نیاندازیم بهتر از همین اوضاع و احوالی که در پیش رو داریم چیزی عایدمان نخواهد شد . باید قبول کرد که بیماریم و در کشور کاملا بیمار زندگی می کنیم . همه برای هم نسخه می پیچیم در صورتی که خود از همه بیمار تریم . اگر قبول ندارید . بروید و دوربین مخفیهای غربیان را ببینید تا برایتان ثابت شود آرامش یعنی چه. در کشوری که کسی جوابگوی اعمالش نیست نامش را چه می شود گذاشت ؟ در کشوری که تروریستش چون سعید عسکر ضارب سعید حجاریان جوابگوی اعمالش نیست و تازه به درجات بالا می رسد چه می شود گفت ؟ باید دیدگاه ا را تغییر داد . باید روشنفکران این کشور با مردم عامی آشتی کنند تا کشور سروسامان بگیرد . باید نویسندگانمان به جای قلمبه سلمبه صحبت کردن به راحتی برای مردم قلم بزنند و آنها را با ادبیات آشنا کنند تا کم کم ملت مان را که دیرزمانی است از مطالعه دور است را دوباره به خواندن سوق داد . چند وقت پیش سفری به اروپا داشتم . وقتی برگشتم خیلی غبطه خوردم که چرا اونا از ما پیشرفته ترهستند.؟ دریک نگاه کلی فرق انسان را درغرب وشرق این طوردیدم که: در کشورهای غربی سیستم پیچیده است، اما آدمهایش ساده اند، چون هرکدام متخصص یک پیچ ومهره اند و نقش ساده ای برایشان در سیستم پیش بینی شده است.اما در کشورهای شرقی سیستم ساده است برعکس آدمهایش پیچیده اند.آدمهای غربی ، علمی و جزعی نگرند، اما آدمهای شرقی فیلسوف و عارف و شاعر و کلی نگرند. در شرق اگر شما از یک حمال یا کارگر ویا دستفروش درباره فلسفه و عرفان و ادبیات سوالی بکنید . حتما خودش نظرهایی در این باره دارد. چه بسا که از جزئیات کار خودش به صورت علمی چندان با خبر نباشد.برای همین هم همیشه میبینیم که اکثرا در همه کارها، استادند.اما در غرب ممکن است کسی یک عمر روی یک شاخک های نوع خاصی از حشره مطالعه کند. و پس از او هم یکی دیگر راه او را ادامه دهد. من در این سفرم به این نتیجه رسیدم که در غرب انسانها زندگی کاملی میکنند. ولی در شرق انسانها زندگی جامعی میکنند. ما وقتی میمیریم همه جور زندگی را نیمخورده کرده ایم .ولی غربیان زندگی را کامل کرده اند. ولی ماشرقیان ازغرب فقط وارد کردن ماشینش را فرا گرفتیم.شرق میداند که این ماشین . این مرکب راهوار استعمارگر ، او را به منزل نمیرساند ما باید بفهمیم که آنکه ما را از خانه مان بیرون کشید و در بیابانهای هولناک آواره کرده است.هرگز به خانه مان نخواهد رساند. سرنوشتمان را ببینید.سرزمین .مولوی، حافظ ، سعدی ،فردوسی، شعر ،افسانه ، ادب، هنر ، اکنون چگونه در لای دنده ها و تسمه ها و چرخهای خشن و بیرحم ماشین غربی له شده است و تکه تکه شده است . واز قلب پر صفا و پر آرامش وروحانیتش .قیر و بنزین، روغن و گازوئیل و واسکازین میریزد.غرب شاید همه چیز داشته باشد.علم پیشرفته ، رفاه کامل ، امکانات وسیع ، دمکراسی عالی ، مک دونالد خوشمزه ، شلوارهای جین عالی که هیچ وقت پاره نمیشن ، فیلمهای هالیوودی ، اخبارهای راست راستکی تلویزیونی ، و یا وقتی آدم مریض میشه پرستاران و دکترهای آماده به کمک ، خلاصه همه چیز خوب. ولی در شرق شاید هنوز دمکراسی و رفاه وخیلی چیزای دیگه قشنگ و زشت نباشه ، ولی در عوض یک چیز هست، که به یک دنیا می ارزه که درغرب نیست و شرق به خاطرش باید افتخار کنه . و آن حیرت کردن است ما در شرق بلدیم نسبت به هر پدیده ای کلی و جزئی حیرت نشان دهیم. و از حیرت غرق لذت شویم و به کشف و شهود بپردازیم. ولی درغرب باید گفت که همه چیز را یا کشف کرده اند . یا به هرناشناخته ای چون موضوعی سرو ساده که یک روز بالاخره آن را کشف میکنند ، نگاه میکنند.. و از دیدگاه دیگراینکه یکی از دوستان که سالها در کشور فرانسه زندگی میکنه و آنجا هم برای خودش برو بیای داره ،ضمنا استاد دانشگاهم است، بعد از ۲۰ سالی، سال پیش با همسر و دختر ۱۹ ساله و پسر ۸ ساله اش اومد ایران، تا اقوام و خویشانرو بعد از سالها ببینه. حدود یک هفته هم درایران بود. که ناگهان به یکباره رفت. و دیگر من از او خبری نداشتم. تا اینکه از دوست مشترکمون سراغش رو گرفتم. که فلانی.دکتر چی شد، که یه هو غیبش زد؟ دوستم گفت مگر خبر نداری ؟ گفتم نه ، از چی ؟ دوستم گفت که : دکتر در همان ۴ روز اول بودنش در ایران یه مسئله ای برای دخترش پیش اومد که وضعیت روحی دختروهمسر و خودش ریخت به هم و از کشور خارج شد. که متاسفانه وقتی برگشتند به فرانسه، یک هفته بعد دخترش خودکشی میکنه و همسرش هم به حالت جنون میرسه به دوستم گفتم مگه چه اتفاقی برای دخترش در ایران افتاده بود؟جواب میده که در همان روزها، شبی دختر خاله دختر دکتر که همسن سال هم هستند. به یک پارتی دعوت میشه که دختر خاله هم دختر دکتر را به همان مهمانی میبرد . که متاسفانه همان شب یکی از جوانهایی که مست بوده است به دختر دکتر با زور دست تعرض میکند. که دختر نیز وضعیت روحیش به هم میخورد. البته دختر خاله هم از این موضوع هیچ خبری نداشته بوده. شاید بپرسید که چرا من این موضوع را در وبلاگم مطرح کردم.؟ و هر روزه در روزنامه ها از این اتفاقها نوشته میشود. البته درست میگین از این حرفها زیاد است آنقدر که برایمان بی تفاوت شده است. ولی راستش رو بخواین این حرف دکتر که به دوستم گفته بود مرا ریخت به هم تا این بحث را به اینجا بکشم.او با حالت روانی به دوستم گفت دلم از این به درد آمده است که ۲۰ساله که دخترم در فرانسه زندگی کرده بود و با آنکه بی حجاب بود و انواع و اقسام مهمانیها را میرفت . هیچ کس به او نگاه چپ هم نکرد. چطور میشود که بعد از سالها که دخترم را به کشور خودش آوردم باید این اتفاق برایش بیفتد. به همین سادگی !!!! کاش آنقدر که قدرت های سیاسی در این کشور، برای موقعیتشان به جان هم میافتند. شان و مقام انسانیت هر چند کوتاه، جایگاهی برای خود داشت. واگر قانون ، مانند کشورهای غربی بر مردم حکومت میکرد، نه تفکر ملوک الطوایفی . دیگر مسئول فاسد دانشگاهی در زنجان به خودش همچون اجازه ای نمیداد که به یک دانشجوی دختر تعرض کند. چون قانون حاکم نیست.همیشه شما شاهد این وقایع عادی در مطبوعات هستید.کاش آنقدر که زائیدن ۳قلو گاوها و خودکشی کردن نهنگها ما را به تعجب وا میداشت .قدری پایمال شدن شرافت انسانی برایمان مهم بود. اینبار همینجوره گفتم و از این شاخه به آن شاخه پریدم .به از این شاخه به آن شاخه اش نگاه نکن . اینگونه نگاه کن که فرصت نیست و خانه مان در حال سوختن است باید همه چیز را از سوختن نجات داد برای همین است تا فرصتی گیرم آمد همه چیز را میگویم .معلوم نیست وقتی دیگر گیرم بیاید . و در آخر با این جمله حرفم را تمام می کنم .

تا حالا کفشاتو نگاه کردی ؟دو تا عاشق ! دو تا همراه !با هم میرن . با هم خاکی میشن . بدون هم زیربارون نمیرن !کاش آدما کمی از کفشاشون یاد بگیرن !
اگر احساس کردی خونسرد هستی .
در حالیکه اطرافیانت در حال دویدنند،
بدان که بدون شک موقعیت زمان را بد فهمیده ای।

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

خاطره ای از استاد پرویز خرسند


امروز داشتم تو وبلاگ دوستداران نویسنده بزرگ و عزیز استاد پرویز خرسند می چرخیدم که براستی چه زیبا آزاد مرد بزرگ ایران ، دکتر شریعتی دربارﮤ او نوشت :« برادرم پرویز خرسند قوی ترین نویسنده ای است که نثر امروز را در خدمت ایمان دیروز ما قرار داده است ». که چشمم به خاطره ای دیدار این بزرگ مرد با امام خمینی افتاد که خالی از لطف ندیدم که این خاطره را برایتان در این پست بگذارم . و اگر هم فرصت کردید بد نیست به وبلاگ ایشان سری بزنید .ایشان در وبلاگشان حرفها برای گفتن دارند .که با اینکه سالهاست از این بیانات ایشان می گذرد ولی در این زمانه چقدر تازگی دارد . این خاطره را از زبان دوست خوبم علی اشرف فتحی میخوانیدکه متاسفانه شنیدم ایشان به تازگی در چهلم مرجع سبز حضرت ایت الله العظمی منتظری دستگیر شدند و وبلاگ خوب تورجان را نیز مدیریت می کردند , امیدوارم هرچه زودتر ایشان و همه زندانیان سیاسی که برای احقاق حق و عدالت این روزها در زندانها به سر می برند آزاد شوند . و اما خاطره استاد پرویز خرسند:
زمانی که استاد پرویز خرسند در سال ۴۳ برای دیدار امام خمینی پس از آزادی شان ، به همراه بزرگان شهر مشهد به منزلشان می رود و از رفتار امام انتقاد می کند که چرا امام دستش را برای دست بوسی روی بالش گذاشته و به جای نگاه کردن به کسانی که عاشقانه دستش را می بوسند به پرویز خرسند ۲۴ ساله نگاه می کند!! استاد خرسند می گوید به ایشان گفتم که : آقای خمینی! من برخی از کسانی را که برای دست بوسی شما از راه های دور آمده اند می شناسم که در راه عمل به رهنمودهای شما از همه چیزشان گذشته اند. حال شما لااقل به جای اینکه مرا نگاه کنید صورتتان را به سمت آنها برگردانید. در ثانی دست بوسیدن کاری است غیربهداشتی و عامل انتقال میکروب !» و امام جوابش می دهد که : « خرسند جان! اگر من دستم را بکشم می گویند که چه آخوند کنسی است! ثانیاً قبح این کار را شما باید بین مردم جا بیاندازید!»

وبلاگ دوستداران استاد پرویز خرسند